English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2979 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
theory of effective demand determination U نظریه تقاضای موثر اصطلاح کینز برای تقاضای کل
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
effective demand U تقاضای موثر
caveator U کسیکه درضمن تقاضای ثبت اختراع تقاضامیکند به تقاضای دیگران تر
blood chit U تقاضای مساعدت و اهدای خون بازوبند تقاضای کمک ازمردم
speculative demand for money U تقاضای سفته بازی برای پول
appeal play U تقاضای بازیگر برای اعلام رای داور نسبت به خطای حریف
transaction demand for money U تقاضای معاملاتی برای پول تقاضا برای پول بمنظورمبادلات
inelastic demand U تقاضای غیر قابل کشش تقاضا برای اجناسی که به علت گرانی بیش از حد فقط طبقه خاصی قادر به خرید ان می باشند
precautionary demand for money U تقاضای احتیاطی برای پول تقاضا برای پول بمنظورانگیزه احتیاطی
access time U کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
at the request of U تقاضای
total demand U تقاضای کل
aggregate demand U تقاضای کل
at the instance of U به تقاضای
applications U تقاضای کار
inelastic demand U تقاضای بی کشش
gives U تقاضای رای
application U تقاضای کار
give U تقاضای رای
at the instance of U بر حسب تقاضای
national demand U تقاضای ملی
joint demand U تقاضای مشترک
final demand U تقاضای نهائی
demand for payment U تقاضای پرداخت
excess demand U تقاضای بیش از حد
giving U تقاضای رای
elastic demand U تقاضای با کشش
application for loan U تقاضای وام
re claim U تقاضای مجدد
pop the question <idiom> U تقاضای ازدواج
request substitution U تقاضای تعویض
market demand U تقاضای بازار
request to send U تقاضای ارسال
aggregate demand function U تابع تقاضای کل
complementary demand U تقاضای مکمل
maximum demand U تقاضای بیشینه
composite demand U تقاضای مرکب
factor demand U تقاضای عوامل
at my request U مطابق با تقاضای من
aggregate market demand U تقاضای کل بازار
complementary demand U تقاضای تکمیلی
tax U تحمیل تقاضای سنگین
soft market U بازار با تقاضای خوب
credit application U تقاضای گشایش اعتبار
perfectly elastic demand U تقاضای کاملا با کشش
perfectly inelastic demand U تقاضای کاملا بی کشش
inelastic demand U تقاضای غیر حساس
taxed U تحمیل تقاضای سنگین
downward sloping demand curve U منحنی تقاضای نزولی
demands U تقاضای خرید کالا
rpo U تقاضای مظنه قیمت
demand U تقاضای خرید کالا
marginal demand price U قیمت تقاضای نهائی
elastic demand U تقاضای انعطاف پذیر
toa for a job or position U تقاضای شغل کردن
apply for a divorce U تقاضای طلاق کردن
oyer U تقاضای استماع یا دادرسی
derived demand U تقاضای مشتق شده
elastic demand U تقاضای کشش دار
taxes U تحمیل تقاضای سنگین
law of downward sloping demand U قانون تقاضای نزولی
to request issuance U تقاضای صدور کردن
demanded U تقاضای خرید کالا
individual demand schedule U جدول تقاضای فردی
demurring U تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurs U تقاضای درنگ یا مکث کردن
planned demand U تقاضای برنامه ریزی شده
demur U تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurred U تقاضای درنگ یا مکث کردن
put the bite on someone <idiom> U از کسی تقاضای پول کردن
request time out U تقاضای تایم اوت یک دقیقهای
callers U شخصی که تقاضای تماس دارد
caller U شخصی که تقاضای تماس دارد
To demand prompt payment. U تقاضای پرداخت فوری کردن
rts U Send To Request تقاضای ارسال
To seek political asylum. U تقاضای پناهندگی سیاسی کردن
To ask for political asylum. U تقاضای پناهندگی سیاسی کردن
ask for a lady's hand U تقاضای ازدواج با بانویی کردن
demurrer U تقاضای تاخیر درصدور حکم
layer U برنامهای که تقاضای ارسال کند
call of more U حق تقاضای زیاد کردن مبیع
layers U برنامهای که تقاضای ارسال کند
reclamation U تقاضای جبران خسارت کردن
excess demand U تقاضای زیادی مازاد تقاضا
blue bark U تقاضای هزینه سفر و معاش حرکت
postulancy U تقاضای ورود بدین یا جمعیتی تازه
demand accommodation U تنظیم تقاضای یکانها با موجودی انبار
letters rogatory U نامه مشعر بر تقاضای نیابت قضایی
nonce word U واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
to withdraw an application U صرف نظر کردن از تقاضای درخواست نامه ای
statement of charge U مشخص کردن جرایم فرم تقاضای خسارت
The victors demanded unconditional surrender . U فاتحین تقاضای تسلیم بدون قید وشرط کردند
ARQ U که در صورت خطا تقاضای ارسال دوباره داده میکند
reclama U تقاضای اغماض و تجدید نظر درتصمیمات متخذه یا رای
law of demand U براساس قانون تقاضا مقدار تقاضای کالا باقیمت ان کالا رابطه معکوس دارد . هر چه قیمت کالا بالاتررود مقدار تقاضا برای کالاکمتر میشود
small claim U ادعانامه یا تقاضای خسارتی که مبلغ ان از 00001 ریال کمتر است
reclamation U تقاضای خسارت تعمیرمجدد و به پای کار اوردن وسایل بازیابی مجدد
striking off the roll U اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
neoclassical economics U در این اقتصاد تمرکز بیشتر بروی تقاضای مصرف کننده وروشهای ریاضی است
effective demand U تقاضای موثرعبارت است از مقدار کالائی که خریداران در قیمتهای موجود مایل و قادر به خریدان هستند
searched U نرم افزاری که جستجو در پایگاه داده را انجام میدهد وقتی که کاربر تقاضای یافتن اطلاع دارد
searchingly U نرم افزاری که جستجو در پایگاه داده را انجام میدهد وقتی که کاربر تقاضای یافتن اطلاع دارد
searches U نرم افزاری که جستجو در پایگاه داده را انجام میدهد وقتی که کاربر تقاضای یافتن اطلاع دارد
say's law U عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
search U نرم افزاری که جستجو در پایگاه داده را انجام میدهد وقتی که کاربر تقاضای یافتن اطلاع دارد
liquidity preference theory U براساس این نظریه که بوسیله جان مینارد کینز اقتصاددان انگلیسی ارائه شده است پائین امدن نرخ بهره موجب افزایش نقدینگی و کاهش اوراق قرضه بهادار میشود .
cross elasticity of demand U درصدتغییر تقاضای یک کالا نسبت به درصد تغییر قیمت کالای دیگر فرمول کشش متقاطع عبارت است از :
disoblige U دل کسی راشکستن تقاضای کسی را انجام ندادن منت ننهادن بر
channel U 1-صف تقاضای استفاده از کانال . 2-صف داده هایی که روی کانال ارسال شده اند
channeling U 1-صف تقاضای استفاده از کانال . 2-صف داده هایی که روی کانال ارسال شده اند
channelled U 1-صف تقاضای استفاده از کانال . 2-صف داده هایی که روی کانال ارسال شده اند
channels U 1-صف تقاضای استفاده از کانال . 2-صف داده هایی که روی کانال ارسال شده اند
channeled U 1-صف تقاضای استفاده از کانال . 2-صف داده هایی که روی کانال ارسال شده اند
queueing U 1-صف تقاضای استفاده از یک کانال . 2-صف دادهای که به کانال فرستاده میشود
queues U 1-صف تقاضای استفاده از یک کانال . 2-صف دادهای که به کانال فرستاده میشود
queued U 1-صف تقاضای استفاده از یک کانال . 2-صف دادهای که به کانال فرستاده میشود
queue U 1-صف تقاضای استفاده از یک کانال . 2-صف دادهای که به کانال فرستاده میشود
purchase request U درخواست خرید جنس تقاضای عقد پیمان خرید
supply price of capital U قیمت عرضه سرمایه اصطلاح کینز در رابطه باهزینه سرمایه گذاری
replacement demand U نیازمندیهای جایگزینی تقاضای جایگزینی پرسنل
required U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
require U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requiring U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
say's law U از قوانین اقتصادی دوره کلاسیک مبنی بر این که تولیداضافی یک کالا ممکن نیست چه هر کس کالا را جهت معاوضه با کالای دیگر ایجادمیکند و بنابراین عرضه هرچیز تقاضای ان را به وجودمی اورد
letter of recall U نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
subsistence theory of wages U نظریه حداقل دستمزدها براساس این نظریه که دراواخر قرن 81 و اوایل قرن نوزدهم رایج بوده است دردراز مدت میزان دستمزد باحداقل نیاز برای زندگی برابرخواهد بود . این قانون
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
wage fund theory of wages U نظریه مزد بر اساس وجوه دستمزد براساس این نظریه که توسط استوارت میل بیان شده مزد بر اساس رابطه میان کل وجوه مربوط به پرداخت دستمزد و تعدادکارگران تعیین میشودبنابراین برای افزایش دستمزد بایستی یا کل این وجوه را بالا برد و یا اینکه تعداد کارگران را کاهش داد
reliability U [توانایی یک وسیله برای کارکردن بسیار موثر و بدون خطا]
failure safety U [توانایی یک وسیله برای کارکردن بسیار موثر و بدون خطا]
stages theory of economic growth U نظریه مراحل رشد اقتصادی نظریه روستو
keynesian economics U اقتصاد کینز
post keynesian economists U اقتصاددانان پس از کینز
keynesianism U طرفدار کینز
keynesian economics U مکتب اقتصادی کینز
keynesian economics U سیستم کینز در اقتصاد
keynes liquidity trap U تله نقدینگی کینز
pre keynesian economists U اقتصاددانان ما قبل کینز کلاسیکها
satyagraha U اصطلاح ابداعی گاندی پیشوای نهضت ملی هند برای به کار بردن قدرت روحی به جای خشونت وشدت عمل برای وصول به اهداف سیاسی و اجتماعی
conceptual tool U وسیلهای برای کار با نظریه ها بجای کار با اشیاء
neoclassical theory of value U تئوری ارزش نئوکلاسیک .براساس این نظریه ارزش یک کالا براثر تداخل عرضه وتقاضا برای کالای مورد نظربدست می اید
dementia praecox U اصطلاح منسوخ برای اسکیزوفرنی
labor theory of value U براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
holy cow ! [holy smoke !] <idiom> U اصطلاح برای ابراز تعجب یا حیرت
Holy moly! <idiom> U اصطلاح برای ابراز تعجب یا حیرت
to go the extra mile for someone <idiom> U [برای کسی ] کار تراشیدن [اصطلاح]
to hog <idiom> U بی پروا برای خود گرفتن [اصطلاح]
to hog <idiom> U بی پروا برای خود قاپیدن [اصطلاح]
to work for peanuts <idiom> U برای چندرغازی کار کردن [اصطلاح]
on-call service U آماده برای ترک در خدمت [اصطلاح رسمی]
to not give a shit about something U برای چیزی اصلا مهم نباشد. [اصطلاح رکیک]
to not give a smeg about something [British E] U برای چیزی اصلا مهم نباشد. [اصطلاح رکیک]
to go catting [to look for sexual partners] <idiom> U رفتن برای دختر بلند کردن [اصطلاح روزمره]
the r. U مذهبی درسده شانزدهم میلادی برای اصطلاح کلیسای رم
to not give a damn about something [somebody] U برای چیزی [کسی] اصلا مهم نباشد. [اصطلاح روزمره]
classical theory of money U نظریه پول کلاسیک ها نظریه مقداری پول
to pick up somebody [to find sexual partners] U بلند کردن کسی [زنی] [برای رابطه جنسی] [اصطلاح روزمره]
malthusian law of population U نظریه جمعیتی مالتوس براساس این نظریه جمعیت بصورت تصاعد هندسی افزایش میابد در حالیکه وسایل معیشت و مواد غذائی بصورت تصاعد عددی افزایش میابد
painted woman U زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه [اصطلاح روزمره] [ اصطلاح تحقیر آمیز]
goer U زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه [اصطلاح روزمره] [ اصطلاح تحقیر آمیز]
chippy U زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه [اصطلاح روزمره] [ اصطلاح تحقیر آمیز]
grunter [Australian E] U زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه [اصطلاح روزمره] [ اصطلاح تحقیر آمیز]
tootsie U زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه [اصطلاح روزمره] [ اصطلاح تحقیر آمیز]
bimbo U زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه [اصطلاح روزمره] [ اصطلاح تحقیر آمیز]
to get one's comeuppance <idiom> U مزد عمل بد خود را گرفتن [اصطلاح مجازی] [اصطلاح روزمره]
to mount somebody U با کسی مقاربت جنسی کردن [اصطلاح رکیک] [اصطلاح روزمره]
to get caught up in something U در چیزی گیر کردن [افتادن] [گرفتار شدن] [اصطلاح روزمره] [اصطلاح مجازی]
Halt den Rand! [umgangssprachlich] <idiom> U ببند اون گاله رو! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt den Mund! <idiom> U ببند اون گاله رو! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt's Maul! [umgangssprachlich] <idiom> U ببند اون گاله رو! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
bimbo U فاحشه [اصطلاح روزمره] [ اصطلاح تحقیر آمیز]
tootsie U فاحشه [اصطلاح روزمره] [ اصطلاح تحقیر آمیز]
chippy U فاحشه [اصطلاح روزمره] [ اصطلاح تحقیر آمیز]
bimbo U زن سبک سر [اصطلاح روزمره] [ اصطلاح تحقیر آمیز]
goer U فاحشه [اصطلاح روزمره] [ اصطلاح تحقیر آمیز]
tootsie U زن سبک سر [اصطلاح روزمره] [ اصطلاح تحقیر آمیز]
chippy U زن سبک سر [اصطلاح روزمره] [ اصطلاح تحقیر آمیز]
goer U زن سبک سر [اصطلاح روزمره] [ اصطلاح تحقیر آمیز]
painted woman U زن سبک سر [اصطلاح روزمره] [ اصطلاح تحقیر آمیز]
grunter [Australian E] U زن سبک سر [اصطلاح روزمره] [ اصطلاح تحقیر آمیز]
painted woman U فاحشه [اصطلاح روزمره] [ اصطلاح تحقیر آمیز]
grunter [Australian E] U فاحشه [اصطلاح روزمره] [ اصطلاح تحقیر آمیز]
Halt den Rand! [umgangssprachlich] <idiom> U دهنت رو ببند! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt den Rand! [umgangssprachlich] <idiom> U قدقد نکن! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt's Maul! [umgangssprachlich] <idiom> U دهنت رو ببند! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt den Mund! <idiom> U دهنت رو ببند! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt den Mund! <idiom> U قدقد نکن! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt's Maul! [umgangssprachlich] <idiom> U قدقد نکن! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt's Maul! [umgangssprachlich] <idiom> U زر زر نکن! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt den Mund! <idiom> U زر زر نکن! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Eat my shorts! [American E] <idiom> U گه بخور! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Eat shit ! <idiom> U گه بخور! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt den Rand! [umgangssprachlich] <idiom> U خفه شو! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt's Maul! [umgangssprachlich] <idiom> U خفه شو! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt den Mund! <idiom> U خفه شو! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt den Rand! [umgangssprachlich] <idiom> U زر زر نکن! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
live U موثر
punchiest U موثر
climacteric <adj.> U موثر
impressive U موثر
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1fibers affecting
1gorse melatonin
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com